ღღرمان کدهღღ
ღღرمان کدهღღ

ღرمان های عاشقانهღ


رمان دنیا پس از دنیا

کابوس تموم لحظه هام شده بود ..تاریکی وترس .
فقط صدای التماسهامو میشنیدم وچشمای به خون نشسته ء اون مردوکه هر لحظه به هم نزدیک ونزدیکتر می شد. فقط التماس می کردم...
_ترو خدا ....بهم رحم کن ...
من که کاری نکردم .....،با آبروم بازی نکن ،تورو به قران قسم ....بی آبرروم نکن....
واون هر لحظه نزدیک و نزدیکتر می شد و
قلب من از شدت ترس واضطراب داشت از تو سینم در میومد.
خیس عرق شده بودم. ...
خدایا کمکم کن ...کمکم کن ،نجاتم بده..... نذار اون چیزی که می خواد بشه.
اون نزدیکتر می شدومن توی آتیش می سوختم وداد می زدم خدا یا کمکم کن///////////////

از خواب پریدم ....
دوباره همون کابوس همیشگیِ تموم نشدنی ......
با اینکه بهتر شده بودم
ولی هنوز بدنم خوردوخاکشیر بود .دوباره ذهنم رفت به اون روز...

چشمامو باز کردم... توی یه اطاق دوازده متری،... روی یه تخت زهوار در رفته ام
که از صدای جیرجیرش گوشام کر میشد.....
هنوز سرگیجه دارم ....خدایا من کجام ؟؟؟
لحظهءآخرو یادم میادکه داشتم از دانشگاه بر می گشتم خونه .
هوا تازه تاریک شده بودوحول وحوش 7 شب بود .
یه نفر که به ماشینش تکیه داده بود صدام کرد؛
_خانم ....خانم ....
جلوتر رفتم... توی تاریکی صورتشو نمی دیدم
ولی هیکل درشت وقد بلندش اونقدر تو چشم بود که ناخودآگاه یه اضطراب بدوجودمو گرفت.
تو فاصله ای که بهش برسم جلوتر اومد وگفت؛
_مریم خانم شمائید؟
اسمم رومیدونست؟؟؟
آخه از کجا میدونست ؟؟بانگرانی گفتم ؛
_بله خودم هستم
-من از طرف برادرتون محمد اومدم ..تصادف ناجوری کرده و بردنش بیمارستان .
وای خدا.... دست وپام شل شد.....خدایا نکنه کار برادر دنیا داریوش باشه ؟بالاخره کارخودشو کرد .....
بدون اینکه به صورت مرد نگاه کنم پرسیدم؛
_کجا باید برم ؟؟؟؟
-من می رسونمتون سوار شید ........
نفهمیدم چه جوری خودمو روی صندلی عقب انداختم فکروذکرم فقط محمد بود .
داروندارم تو دنیا همین یه دونه برادر بود......خدایا خودت بخیربگذرون.
همینکه در بسته شد........
احساس کردم دستمالی رو جلوی دهنم گرفتن.
فکر نمی کردم کسی توی ماشین باشه ....
.احساس خواب آلودگی تموم وجودمو گرفت ...........
مغزم می گفت بیدار باشم ،اما......

دوباره توی اطاق چشم گردوندم ........
به سختی از تخت بلند شدم و به سمت در رفتم.. قفل بود......بامشت به در کوبیدم .
_باز کنید... کسی اونجا نیست ؟لطفادروبازکنید .محمد ،محمد ،دروبازکن .
ذهنم به هر طرفی کشیده می شد.
سر محمد چه بلایی اومده ؟
خدایا یعنی داریوش چه بلایی سرش اورده ؟
نکنه مَرده به من دروغ گفته ؟؟؟ولی آخه هم اسم منو وهم اسم محمد ومی دونست .....نکنه
،،،،،،
،نکنه،،،،
شل شدم .......نکنه از طرف داریوش اومده بود؟؟
وداریوش.....
خدانکنه..... یعنی گولشو خوردم ........خدایا چی کارکنم .......
به سمت پنجره رفتم وپرده ها رو باز کردم
درختای سربه فلک کشیده و آسمون آبی جلوم قدکشید .آفتاب داشت غروب می کرد.
یعنی من این همه بیهوش بودم ؟
ضعف کردم... از دیروز چیزی نخورده بودم .دوباره رفتم سمت در .
باخودم گفتم مگه شهر هرته که دختر مردمو بدزدن .
ازشون شکایت می کنم......... پدرشونو درمیارم...... حتما تاالان محمد فهمیده ورفته سراغ پلیس .
ولی یه چیزی ته دلم می گفت ؛
(اگه دست داریوش باشی با خشمی که اون داره حسابت با کرامل الکاتبینِ.خدایا خودت رحم کن .)
دوباره با مشت ولگد افتادم به جون در .
_باز کنید ،این در لعنتی رو باز کنید .....چی از جونم می خواین ؟دِ ..باز کنید لعنتیا .
صدای چرخیدن کلید باعث شد عقب گردکنم ومنتظر چشم به در بدوزم خودش بود........
داریوش باچشمای خونی ومشتهای گره کرده وارد شد .
از ترس زبونم بند اومده بود .یه جمله توسرم می پیچید
( به سرم امد از آنچه می ترسیدم )
حالا معنی این جمله رو می فهمیدم
بادادش نیم متر پریدم .
_چه خبرته ؟؟نکنه هیچی نشده دلت واسه ء داداش جونت تنگ شده؟؟
حالا حالاها مونده که بخوای دلتنگی کنی ...
فعلا داداش عزیزت باید عزو جز کنه تا یکم حالِ منو بفهمه ....
.توهم فعلا خفه خون می گیری و دهن گشادت و می بندی تا خودم نزدم نِفلت کنم .
برگشت که بره عزمم رو جزم کردم وگفتم؛
_فکر می کنی زمان قلقلک میرزاست که هر غلطی بخوای بکنی؟ .فکرکردی کی هستی که...
با مشت محکم داریوش دهنم پر خون شد .
دست انداخت مقنعه وموهامو گرفت و گفت؛
_بهت گفتم زر زیادی نزن .تو اینجا می مونی تاقشننننننننگ داداش خوش غیرتت ادب شه ....
من فعلا باتو کارای واجبتری دارم ....پس منو سر لج ننداز که آش و لاشت کنم.. خر فهم شد؟ ؟؟

باتائید من پرتم کرد سمت دیوار و دروپشت سرش قفل کرد
باپشت آستینم خون لبمو پاک کردم .
خدایا این چه بلاییِ که سرم اومده ؟؟؟
آخه من چرا باید تقاص پس بدم ؟آخه تقصیر من این وسط چیه ؟
هر چند بهش حق میدم ولی اخه ...،
انگار همین دیروز بود ....باورم نمیشه یه ماه ازاون موقع گذشته .....چه روزی بود اون روز .................
++++++++++++++++++++++++++
صدای فریادهای داریوش هنوز تو گوشمه .اومده بود دم درو صداشو انداخته بود تو سرش
_آهای محمد بی شرف،بیا بیرونننن .بیا جنازهءخواهرمو تحویل بگیر .
بیا بی غیرت ببین با ناموس مردم چی کار کردی؟بیا..... چرا خودتو قایم کردی آشغال ؟
دِبیا....مگه مدام دوروورش موس موس نمی کردی ؟
پس چی شد ؟بیا که می خوام بفرستمت پیشش اون دنیا .
دِبیا نامرد ........بیا تا نشونت بدم که رفاقت رو درحقم تموم کردی .
بیا ببین بارفیقت چی کارکردی ؟بیا ببین....
بااینکه عصبانی بودونعره می زد..از اینکه فحش خواهرومادر نمیداد تعجب کرده بودم .

می دونستم دنیا ومحمد عاشق هم هستن و دوسه ماهیه که باهم می گردن
ولی اینکه دنیا مرده باشه رو.. باور نمی کردم.... نکنه داریوش یه بلایی سرش آورده؟

باترس ولرز اومدم پایین ..که دیدم محمد پایین پله هانشسته وسرشو تو دستاش گرفته .بهش گفتم؛
_محمد راست میگه ؟؟چه بلایی سردنیااومده ؟
جواب نداد ..
شونهءمحمدوتکون دادم و گفتم ؛
_حرف بزن محمد ....چه بلایی سر دنیا اومده؟
محمد سرشو بلندکرد.
تمام صورتش خیس از اشک بود ..یه طرف صورتش خون مرده شده بودوته چشماش غم فریاد می زد .
دستاشو دور کمرم که سرپابودم حلقه کرد...سرشو گذاشت رو شکمم وزار زد
_مریم ،دنیا رفت ......دنیا مرد......خودشو کشت....
هنگ کردم ...یعنی چی؟؟؟؟چی داره میگه محمد؟؟؟؟؟
_یه ماهِ گیرداده بودبیا خواستگاریم ..هرچی هم که بهش میگفتم داداشت منو به عنوان داماد قبول نداره و به من دختر نمیده ..
به خرجش نمیرفت
ازاون طرف هم خواستگار پابه جفت داشت... مونده بودم حیرون .
هرچی به داریوش التماس می کردم که خواهرتو می خوام و هر کاری بتونم برای خوشبختیش انجام میدم..
قبول نمی کرد.
می گفت من خواهر یکی یکدونه مو به آدم آس وپاس و بی کسو کارنمیدم .
دو روز پیش دنیا بهم زنگ زدوگفت اگه همین امروز نرم و تکلیفشو روشن نکنم ...داریوش به اونیکی خواستگارش جواب مثبت میده .
هرچی براش دلیل و برهان اوردم قبول نمی کرد
آخرشم با غصه گفت اگه کاری نکنم تا دادشش قبول کنه خودشو میکشه ............وقطع کرد .
بعد از اونم هر چی گرفتم گوشیش خاموش بود .
فکر نمی کردم اینکارو بکنه ،امروزکه داشتم از سرکوچه میومدم ..مشت داریوش خورد تو صورتم وبعدم شروع کرد به زدن .بین حرفاش ........)
هق هق محمد خونه رو برداشت .
_دنیام رفت ،،،،،،عمرم رفت .....زندگیم رفت ......... حالامریم چی کارکنم ؟؟؟
صدای داریوش ،حرفای محمد،چهرهءدنیا توسرم چرخ میخورد.
دنیا تازه بیست سالش بود
چقدر آرزوداشت ...
دوست وهم دانشگاهی وهمدمم بود....
چه طور تونست؟؟ آخه چه طور تونست؟اشکام سرازیر شد.
صدای آژیر ماشین پلیس با صدای فریادداریوش منو ازحال خودم درآورد.
چادرمو انداختم سرمو از در رفتم بیرون.
داریوش هنوز نعره می زدکه چشمش به من افتاد .
تو اون لحظه تنها چیزی که به نظرم اومد چمشهای خیس از اشک وبه خون نشستش بود.صورتش سرخ و خونی بود ومثل یه شیر میغرید.
_چیه وحشت کرده و خواهر کوچیکشو فرستاده بیرون ....
بهش بگو انتقامم و ازت می گیرم ..بهش بگومنتظراون روزباشه....
تنم ازنفرت توی حرفش لرزید
وفقط باچشمای بهت زه به نگاهی که ازپشت شیشهءماشین پلیس بهم زل زده بود خیره شد
ماشین پلیس رفت ومردم متفرق شدن ...من موندم ومحمد داغدارو..دل شکسته .
چه روزی بود اون روز ...........
داریوش هرکاری می کردبهش حق میدادم ،ولی اینکه منو بدزده وجای برادرم بخواد ازم انتقام بگیره !!،جزو محالات بود.
داریوش مرد سنگین وموقری بودودنیا خیلی براش ارزش داشت .
داریوش بودویه خواهر یکی یه دونه به اسم دنیا .
تموم زندگیشو گذاشته بود برای دنیا که بعد ازمرگ مادروپدرش زندگیِ آبرومندی برای خودش ودنیا درست کنه
هم در س خوند وهم کارکرد ..آخر سرم ارث پدری شو توی صنایع داروسازی که رشتهءتحصیلیش بود، سرمایه گذاری کردوزندگیشونو از این رو به اون رو کرد
جاویدم شریک کاریش بود، که سه چهارسالی عاشقِ دلخستهءدنیا بود ...........
به خاطرهمین هم داریوش نمی خواست دنیا روبه هرکسی، مخصوصا داداش بی کس و کار من بادرآمد بخور نمیر بده .
توی دبیرستان با دنیا آشناشدم وچون شرایطمون شبیه هم بود بیشتر باهم بُرخوردیم .
ماهم مثل اونا یه خواهروبرادر تنها بودیم که تازه پدرمونو ازدست داده بودیم
این شد که دوستی من و دنیا به برادرامونم کشید ومحمد وداریوشم که فاصله ءسنی چندانی از هم نداشتن ،شدن رفیقهای یار وغارِ همدیگه.
بعد از یه مدتم محمد عاشق دنیا شدو رفت به خواستگاری دنیا ...........
از اون جا بود که داریوش کلا بامحمد چپ افتادو زدن به تیپ و تاپ همدیگه .
محمد انتظارداشت داریوش روی حساب دوستی و شناختی که ازش داره دنیا رو بهش بده و
داریوشم توقع نداشت محمدی که سرسفرش نشسته ونون ونمکش و خورده عاشق دنیا بشه .
جدای از روابط شکر آب بین داداشا من ودنیا هنوزباهم رابطه داشتیم .
منم این وسط نقش واسطه رو برای این دوتا انجام میدادم و نامه هاشونو باکلی بدبختی رد وبدل می کردم .
آخه
داریوش بکل رابطهءدنیا رو محدود کرده بود
وحتی تلفن خونه هم جمع شده بود
تعجبم از این بود که چرا بارابطهءمنو دنیا مخالفت نمیکرد .
+++++++++++++++++++++++
سرم گیج می رفت هواتاریک شده بود و
من توی تاریکی به سرنوشت مجهولی که ازاین به بعد برام رقم می خورد فکر می کردم.
به ساعتم نگاه کردم ...دوساعت گذشته بود ومن ازگشنگی رو به موت بودم.
ازهمه بیشتر طعم تلخ دهنم زجرم میداد.
صدای چرخش کلید توی قفل اومد وبازشدن در...
یه مردبایه سینی توی دستش توی چارچوب درحاضرشد
ازقدوقوارش احساس کردم مرد دیشبی ست.
نوری که از پشتش می اومد چشممو زد...اومد تو.
بوی قیمه توی اطاق پیچیدو دلم مالش رفت .
سینی روگذاشت رومیزوعقب گردکرد.
-چرامنو آوردید اینجاااا؟چراباهاش همکاری میکنیییی؟میدونی این کار
آدم ربایی ِ؟میدونی جرمش چیه؟
باصدای دادش خفه خون گرفتم
-صداتو ببر ...تو اصلا میدونی من کیم .؟؟؟؟؟؟جاوید .
عاشق سینه چاک دنیا .. همون که دنیا همه چیزش بود .
مطمئن باش تاهرجا که داریوش بره منم باهاش میرم
اونقدرکه اون داداش بی همه چیزت روزی صدبارازخداطلب مرگ کنه.
-آخه من این وسط چیکارم؟
_تو،،،،،،،هههههه،تو برگ برنده ای ،آس ما، تویی.
خودت نمیدونی چقدرارزش داری.
_ا خه چرا منو گرفتید ؟؟
همش تققصیر داریوش بود نه من
برادرم ودنیا همدیگه رو دوست داشتن .
اما اون مخالف بود .اگه مخالفت نمی کرد الان دنیا زنده بود.
_دهنتو ببند ،خواهروبرادر عین همید .
اگه دنیا باتوی آشغال رفیق نبود ..الان زنده بود ومنم داشتم برای مراسم عروسی ام میرفتم دنبال سالن ،
ولی حالا باید دنبال سالن واسهءمراسم چهلمش باشم.)
بغضی که تو صداش بود ،دلمو لرزوند .
آخ دنیا ...ببین باما چی کار کردی؟اون ازبرادرم ،اون ازداریوش ،اینم از عاشق سینه چاکت ،جاوید.
_می خواین بامن چی کارکنید؟
صدای پوزخندش گوشامو پرکرد
_اون دیگه دست داریوشو میبوسه .دوست داشتم خودم این بلا رو سرت بیارم ولی بعداز دنیا دلم نمیخواد چشمم به هیچ زنه دیگه ای بیفته.
دوباره بسته شدن درو صدای چرخش کلیدوسکوت...........
کلمه ها توی سرم کش می اومد .
بلا ،بلا،چه بلایی ؟؟می خوان بامن چی کارکنن ؟
تاالان بامثبت نگری می خواستم به خودم ثابت کنم که بعدازچند روز منو آزاد میکنه.. ولی حالا،
خدایا می خواد چی کار کنه ؟ ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
مطمئنا منو نمی کشت........
چون آگه قرار بود اینکارو بکنه خودشو به زحمت نمی انداخت تا منو بدزده وقیمه پلو واسم نمی فرستاد.پس منظورش.....
وای خدامخم داره میترکه .
اشتهام کور شده ودیگه خورشت قیمه بااون سیب زمینیای طلائیش که بوش هوش ازسر آدم میبره اشتهامو تحریک نمیکرد.
فقط یه جمله تو سرم بالا وپائین میشد
*قرار چه بلایی سرم بیاد*
از زور حرص وفکرنفهمیدم کی خوابم برد
ولی باصدای بازشدن شدید در به خودم اومدم.
حتی تو عالم هپروتِ خواب هم می تونستم داریوش خشمگین رو که زیر نور مهتاب قدم به قدم وآهسته نزدیکم میشد وببینم .
ذهنم به کار افتادواز جاپریدم.
باهرقدمش یه قدم عقب گذاشتم .
صدای ضربه های قلبم گوشم و کر کرده بود.
مهتاب کامل بود ومن میتونستم شعله های انتقامو تو چشمهای ترسناک داریوش ببینم .
دست برد به دکمه های پیرهنش .
تنم از فکر کاری که میخواست بکنه یخ کرد...........
_چیه ترسیدی ؟می لرزی؟هههههه،
فکر می کردم خواهر آدم بی شرفی مثل محمد ریلکس تر ازاین حرفا باشه .
نترس جوجه ،کارزیادی باهات ندارم.
دکمه هاش بازشده بودوداشت لباسشو در می آورد.
چسبیدم به دیوار .
فکرم کار نمی کرد ...یعنی این مردخشمگین، داداش باغیرت دنیا ست ؟
همون که وقتی منو میدید حتی سرشو بلند نمی کرد .
جدای ازکاری که تصمیم داشت انجام بده ازشخصیت داریوش تعجب می کردم
کسی که همه رو اسمش قسم میخوردن.
حرف روز وشب دنیا ...،داریوش بود ونجابتش .
پس این کسی که بابالاتنهءلخت جلوی من ایستاده کیه؟
دست دراز کرد ومقنعمو درآورد .
ناخود آگاه دستم رفت سمت موهام.. وگرنه گیج تر ازاین حرفا بودم .
حالا نوبت مانتوم بود که با کنده شدن دکمه هاش جیغ منم رفت هوا
وبه خودم اومدم.
از جلوی دستش در رفتم ..ولی کجا ؟؟؟نمی دونستم....
در اطاق قفل بود ومن تو این اطاق دوازده متری جایی برای پناه نداشتم .
اشکام سرازیر شد وبه التماس افتادم .
_آقاداریوش توروبه خدا ...من که کاری نکردم .
تورو به جون دنیا ،تورو به جون هر کی که دوست داری.. بزار برم ،
بی آبروم نکن .شما که یه محل رواسمت قسم می خورن........ به من رحم کن .
اما نمیدید ،.........نمی شنید........مثل شیر غریدونعره زد..........
_خفه شوووو اون داریوش مرد .پس خفه ششششو.
موهامو پیچید توی دستشو پرتم کرد گوشهءاطاق .
التماس میکردم ..،گریه میکردم،...زار میزدم .....ولی دریغ
_تروبه خدا رحم کن ...،من دوست خواهرت بودم نامرد....
_دهنتو ببند زنیکهءآشغال ........،به داداش بدتر از خودت زنگ زدم ،
میدونی چی گفتم؟گفتم خواهرمو گرفتی ،خواهرتو گرفتم .
حالا یِر به یِر شدیم دیدار به قیامت ...ولی داداش جونت مثل بچه ها زار میزدوالتماس میکرد...مثل الان تو.
کجاست که ببینه می خوام چه حالی با خواهر خوشگلش بکنم .؟؟؟
میلرزیدم ...نه از سرما ..،بلکه از ترس .
داغ بودم.. نه از گرما... ،بلکه از حرفای داریوش.
استیصال تموم وجودمو گرفته بود .
بلند شدم وبازم التماس کردم .
نمی شنید یا نمی خواست بشنوه .
چونمو گرفت وسرمو برگردوند سمت خودش وصورتشو آورد جلو.
بوی تند مشروب پیچید تو صورتم .
تو اون لحظه فقط یه چیز می خواستم.. نجات از بی آبروگی .حتی اگه شده بمیرم .
با آخرین قدرتی که داشتم زدم توصورتش ....جوری که سرش خم شد... ولی پو زخندی که رولبش اومد تیره ءپشتمو لرزوند.
چیزی برای از دست دادن نداشتم داد زدم ؛
-خوشا به حال دنیا ....نیست که ببینه داداشش با صمیمی ترین دوستش ،چی کار که نمی کنه..
منم بودم خودمو میکشتم ...اون قدر براش ارزش قائل نبودی که بدونی دلش با اون جاوید اشغال نبود بلکه با محمد بود ...باداداش من .
تنها آرزوش عروسی با محمد بود ..ولی تویِ مغرور به التماسهای هیچ کدومشون اهمیت ندادی .
تو باعث مرگ خواهرخودت شدی .باعث مرگ دنیا تو بودی نه کس دیگه .
مشت اول که خورد تو بینم ،دلم ضعف رفت و افتادم روزمین .
مشت دوم خون فواره زد بیرون .
مشت سوم ....چهارم ...دیگه شمارشِشون از دستم در رفت .
بعد ازاون لگدهایی بود که تو شکمم وپهلوم می خورد .
از ته قلبم راضی بودم.....مردن برام راحتتراز ننگ بی آبرویی بود.
تمام دل وروده ام باهم قاطی شده بودودرد مثل یه پیچک رونده تموم وجودمو تو خودش حل کرده بود
صدای فحش وضربه هاتوی سرم مثل اکو میپیچید ومن ....کم کم سِر میشدم وبی حس .
بی حال ترازاون بودم که حتی بخوام انگشتمو تکون بدم .
شدم یه تیکه گوشت لخت که دیگه دردی رو حس نمی کنه .
صدای جاوید تو سرم بازتاب شد.
-ولش کن .قرار ما این نبود که دختررو بکشی .
_ولم کن بزار بکشمش زبون درازو
_برادرِ باعث مرگ دنیا شده ..تو دق ودلیت وسر خواهرش خالی می کنی؟؟ قرار ما این نبود ،خون وکشتن برنامهءما نبود
صدای نفس ها ی داریوش بلند و مقطع مییومد و
من... سبک میشدم، سبک وسبکتر.....
من بودم وهمون کابوس ....التماسهاي من بودو نزيکتر شدن داريوش... .
صداي قلبم وهمون گرما و آتيش....تشنم بود ....هر چي آب ميخوردم بازم تشنم بود .
لبهام بهم خوردو گفتم ...آب ......جرعه هاي خنک آب سيرابم کرد.

بازهم خواب وبازهم کابوس.
....
++++++++++.
چشمامو باز کردم ......
در اطاق باز بود وصداي تلوزيون مي اومد ......
تمام صحنه ها جلوي چشمام رژه ميرفت .

من زنده بودم؟؟؟ امکان نداشت ..چه سگ جوني بودم منننننننن .

صداي قدمهايي رو شنيدم ...چشمامو بستم .
اونقدر بي رمق بودم که حتي اگه نمي خواستم هم باز پلکهام بسته ميشد.
قدم ها نزديک ونزديکتر شدوکوبش قلب من بيشتر..............

دستي پيشونيمو لمس کرد وپتو رو بالاتر کشيد.

قدمها دور شدودورتر ......وضربان قلب من آروم شد.

قدمها پله هاروردکردوديگه چيزي نشنيدم جز صداي بازوبسته شدن دراطاق پايين .

چشمام باز شد........
ناخوآگاه مي دونستم که بايد فرار کنم .........
فرار،آزادي ،بايدبرم ....محمدتنهاست ......بايد برم،.
بايد در برم.... اگه دوباره داريوش سراغم بياد.. اينبار خلاصي ندارم .

آخرين رمقمو جمع کردم.
پاهامو آويزون کردم و به سختي از تخت پائين اومدم .
چادرمشکي ام روگوشهءاطاق ديدم ...
به سرکردم و با پاهاي برهنه از پله ها آروم ويواش اومدم پايين .

صداي ظرف و ظروف از آشپرخونه مي اومد .
چشم گردوندم و در ورودي و نيمه بازديدم .
باتموم جونم و باکمترين صدا از در زدم بيرون .

تازه چشمم به درختهاي سر به فلک کشيده وخوفناک روبه روم افتاد .
وقت براي فکروترس نبود.بااسم خدا شروع کردم به دوئيدن .

صداي پارس سگ بند بند تنمو لرزوند
.هرچي سعي داشتم دورتر بشم صداي پارس نزديک ونزديکترمي شد و
قواي من روبه تحليل مي رفت وديگه جوني تو بدنم نمونده بود .

خُردتر ازاون بودم که بتونم از پس سگي که هر لحظه بهم نزديک مي شد،بربيام .
چرخيدم به پشت.. که سگ باپوزهءبزرگش دستمو گاز گرفت .

فشار دندوناش هر لحظه بيشتر ميشدو من نااميدو بي رمق روي زمين افتادم وباتموم وجود ناله کردم .
فشار دندونها باتکون هاي سگ که مثل يه تيکه استخون دستمو اين ورواون ور مي کرد غير قابل تحمل بود .

باصداي صوت ،سگ ايستاد ......
.دستم هنوز توي پوزش بود ........
باصداي داريوش که مي گفت (دني دستشو ول کن ) پوزه هاي سگ باز شدو من آروم شدم . آرومِ آروم..............
+++++++++++++++++.

بابارقهء نور چشمام بازشد .
بازم توهمون اطاقم .....با ياد آوري اون سگ ودردناشي ازدندوناش به دستم نگاه کردم .
باندي دور ساق دستم بسته شده بود که جاي بتادين روش معلوم بود .
خدايا پس کي اين کابوس تموم ميشه .؟؟؟؟
تا کي بايد زجربکشم .بکش و راحتم کن .....به خدا خسته شدم............

باکرختي ازجام بلند شدم وبه سمت در رفتم .
بازهم قفل بود . خوب معلومه .......،اون دفعه هم فکر ميکردن رو به موتم که دروقفل نکردن .

دست وپام شل شدو ضعف تموم جونمو گرفت .
پشت به درو کنار ديوار سرخوردم و پائين اومدم .
پاهام و تو شکمم جمع کردم و سرمو تو دستام گرفتم .

نمي دونم چقدر گذشت که صدای چرخیدن کلید تو قفل اومدو
چون من پشت درو کنار ديوار نشسته بودم در تو صورتم بازشد.
هم زمان صداي فرياد داريوش و افتادن سيني وشکستن بشقاب و ليوان بلند شد.

_فرارکرد جاويد .بدو برو تو حياط که
دني الان تيکه پارش مي کنه .
صداي جاويد دور ميشد .

_پس چرادني پارس نکرده ؟

صداي قدمهاي تندو ميشنيدم.صداي زمزمه و خش خش

صبر کردم که از ساختمون خارج شن.با ته نيرويي که داشتم به سمت پائين رفتم .

تا از کناراطاق پائيني رد شدم صداي داريوش بلند شد.

_پس اينجايي؟

طوری پرید به سمتم وساق دست زخميمو گرفت که ناله ام به هوا رفت .

_کجا قائم شده بودي ؟ از ترس زبونم بند اومده بود.

_گفتم کدو گوري بودي ؟دِ جواب بده .

سعي کردم حرف بزنم ولي نمي تونستم .
واقعا نمي تونستم ........
کلمه هارو گم کرده بودم ،........
صدامو گم کرده بودم .......
جمله ها از جلوي چشمام فرارکرده بود وحرفا به زبونم نمي اومد .

دستشو گذاشت رو گلومو گفت ؛

_گفتم کجا بودي؟

با دست به سمت اطاق اشاره کردم .پوزخندي روصورتش شکل گرفت .

_زبونتو مارگزيده يا گربه خورده؟

ولي من عاجز بودم .دريغ از گفتن يک کلمه
با چشمام التماس کردم؛ دستاش شل شد.
از فرصت استفاده کردم و با وجود ضعفي که داشتم به سمت اطاق دويدم .
ازروي سيني واژگون گذشتم و پشت درنشستم .
داريوش پشت سرم اومد تو وداد زد ؛

_کجايي پس؟؟؟؟؟؟؟؟

دروبازکردم .باتعجب گفت ؛

_اونجا چي کار ميکردي؟؟

مي خواستم جواب بدم اما نمي تونستم .حتي هجاي کلمه هاروفراموش کرده بودم وهيچ صدايي جز ناله ازم در نمي اومد .

عصباني شدورنگ صورتش شد مثل لبو.
به سمتم اومد...مچ دستمو کشيدو به زور بلندم کرد
و نعره زد ؛
_چرا حرف نميزني ؟بازي جديدِ؟؟ يا مي خواي خودتو لوس کني ؟

مي خواستم بگم .....نمي تونم ،ولي دريغ ازيک کلمه .دريغ..............

اونقدر عصباني وکلافه شد که پرتم کرد روي تخت ودر وپشت سرش دوباره قفل کرد.
هر چي فکر مي کردم که چرانمي تونم حرف بزنم چيزي يادم نمي يومد .حتي نمي تونستم با لبهام حرف بزنم .

بعد از نيم ساعت جاويد با يه سيني توي دستش درو بازکرد.
سيني رو روي تخت کنارمن گذاشت وشروع به جمع کردن سيني قبلي کرد.
ميلي به چيزي نداشتم .فقط ليوان نوشابه رو سرکشيدم .

کار جاويد که تموم شد در وپشت سرش قفل کرد وبازهم من موندم و اطاقي که هر لحظه بيشترازهم باز وتیره میشد .

احساس ميکردم اطاق داره جلوي چشمام کش مياد
بااينکه هنگ کرده بودم ولي مي دونستم يه چيزي اين وسط درست نيست .

ضعيف شده بودم ولي اين حس جديد مثل خماري بود .
انگار که تو هپروتم .احساس خلع سر تا پامو پرکرده بود وفکر مي کردم که تو فضا شناورم .

رو تخت ولو شدم ...چشمام باز بود ولي تو سرم هيچي نبود ...خالي خالي .
همه چي عين نوار از جلوي چشمام رد ميشد .
چرا من اينقدر بي اراده شدم ؟؟.داريوش يه مانتو وروسري تنم کرد.سوار ماشين شديم .هنوز تو فضام .
دستم تو دسته داريوش .
سوار هواپيما ميشيم .دارم برمي گردم پائين وهوشيار ميشم .
اين چيه که دست داريوش؟؟؟؟؟؟؟؟؟ مي زنه به دستم وساعدم ميسوزه .
بازم دارم مي رم بالا ،انگار که مثل يه بادکنک ميرم هوا .
کمربند هواپيما رو بازميکنه ودستمو دوباره تو دستاش ميگيره .
گيجم ..انگار که دارم يه فيلم معمولي ميبينم .دوباره يه هواپيماي ديگه ويه سوزش ديگه .کم کم خوابم ميبره و سکوت ..................
صورتمو به بالشت نرم زير سرم ميکشم.
چه لذتي داره وقتي از خواب ،سير پاميشي.
اونقدر انرژي داري که حتي ميتوني يه کوه رو جابه جا کني.
يکم به اينورو اونور نگاه ميکنم .اين جا ديگه کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟
هيچي يادم نمي ياد.يه اطاق معمولي بايه تخت خوشگل ودو تا در.يه ميز توالت ويه پنجره ءخيلي بزرگ.

ازجام بلند ميشم و اول از همه ميرم جلوي آينه .
انگار خيلي وقته که خودمو نديدم .
باکنجکاوي زل ميزنم به صورتم .چقدر لاغرو پژمرده شدم .
صورت استخونيم لاغرتر شده وزير چشمام گودرفته. .
لبهام خشک شده وترک ترک .انقدر صورتم کدر شده که انگار سالهاست حموم نرفتم .
من چرا اينجوري شدم ؟؟؟
يعني اين منم ؟؟؟
اونقدر لاغرشدم که استخوناي جناغ سينه ام زده بيرون .دست تو موهام ميکنم .
انگار که يه سطل چسب روموهام خالي کردن .
واي خدايا من چرااينقدر کثيفم .؟؟
ازخودم حالم بهم ميخوره ورو برميگردونم
نگام به آسمون آبي ای که ازگوشهءپرده بهم چشمک ميزنه مي افته .
به سمت پنجره ميرم و پرده هارو کنار ميزنم .
خدايا اينجا دیگه کجاست؟؟
يه آسمون آبي بايه عالم آسمون خراش سربه فلک گذاشته .
زير پامو نگاه ميکنم واز ارتفاع زياد ساختمون سرم گيج ميره .
من کجام ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟اينجا دیگه کجاست؟؟؟؟؟؟؟؟؟اين ساختمونا.....
باصداي تقه اي به درچشم مو به سمت صدا برمي گردونم و داريوش رو تو چارچوب درمي بينم .
هنوزم مثل سگ ازش ميترسم ولي اون خيلي ريلکس باچهره اي که نميشد فهميد آروم يا نه ،وارد اطاق شد
سيني صبحانه رو رو ميز گذاشت وگفت ؛شروع کن .

یه نگاه به سینی ونیمرویی که توش داره بهم چشمک میزنه می اندازم
گرسنه تر ازاون بودم که فکر چيزديگه اي رو کنم .
ليوان چايي رو تو دستم گرفتم
واي خدا واقعا دلم براي چايي لک زده بود .صبحانه رو تاته ..زير نگاه شکنجه گر داريوش خوردم.

لبخندي که گوشهءلبش بود به جاي اينکه به من قوت قلب بده بيشتر منو مي ترسوند.
اومدم ازش بپرسم اينجا کجاست که بازهم نتونستم و فقط لبهام بازوبسته شد وحرف تو گلوم خشکيد.
يه لحظه احساس کردم موج نگراني تمام صورتشو پوشوند که با پوزخندبعديش حدسم اشتباه در اومد.
_مثل اينکه تو واقعا قصد کردي اداي بي زبونا رو دربياري . باشه هرجورکه دوست داري .
اتفاقا اينجوري واسهءمنم بهتره هرچي صداتو کمتر بشنوم آسايشم بيشتره .
اينقدر ساده اي که فکرميکني بااين بچه بازيا ميزارم برگردي پيش اون داداش بي همه چيزت .
ههههههه ،کور خوندي... پشت گوشت وديدي داداش جونتو هم ميبيني.
اشک تو چشمام نشست.چقدر ظالم بود ومن نميدونستم ................
يادمحمد دلمو آتيش زد.حتما داره دربه در دنبالم ميگرده.
نگام به آسمون خراش تو قاب پنجره افتاد .صداش از يه جاي دور به گوشم رسيد.
_نمي خواي بدوني اينجا کجاست ؟
برگشتم به سمتش . زل زده بود به من و باچشمهاي ريز شده تموم حرکاتمو زير نظرداشت .
_آها ،يادم اومد تو که زبون نداري .عجب گيجي هستم من .
قه قه خندش بلند شد...............
دوباره دلم شکست .کاش جامون باهم عوض ميشد تا ببينم بازم نظرش همينه .
_نمي خواد زياد خودتو خسته کني .آوردمت يه جاي باحال که تو خوابتم نميديدي .
اگه گفتيیییی ؟؟،حدس بزن ....اصلا ولش کن خودم بهت ميگم .آوردمت .....
یه مکث طولانی ....
آمريکا ،نيويورک.
اونقدر ازشنيدن اين کلمه تعجب کردم که احساس کردم صورتم عين علامت تعجب شده.
داريوش هم باتموم بد خلقيش باديدن صورتم يه لبخند محو رو صورتش اومد که اخم بعدي تمامشو شست.
دست تو جيبش کردو يه پاکتودرآورد وپرت کرد سمتم .
قبل ازاينکه دست ببرم ،عکسهاي خودم باسروصورت خوني از توش دونه دونه ريخت بيرون .
خدايا اين عکسا ديگه چيه ؟؟
با چشمهايي که از ترس دودو ميزد زل زدم بهش .
خدايا ديگه چه فکري کرده ؟
روشو برگردوند .انگار واقعا تاب ديدن چشمام رونداشت.
بلند شدو به سمت پنجره رفت
حالا مي تونستم قامت بلند شو تو قاب پنجره که روبه آسمون خراش قرمز رنگ وايستاده ببينم.
داريوش درکل يه آدم معموليه .نه خيلي درازوباريک ،نه خيلي چاق وخپل .يه مرد معمولي ِمعمولي .
صورت استخوني مردونه وآم ............ديگه چي،
آهان ....هميشه مرتب واصلاح کرده است البته بجزاين روزاي آخر .
تنها چيزي که اين بشرو متفاوت از بقيه ميکنه وآدم وتا سرحدمرگ ازش ميترسونه چشم وابروهاشه .
بقدري اين آدم ترسناک وخوفناکِ، که من جرات نميکردم جلوش سرمو بلند کنم .
حالا فرض کنيد اين آدم باچشم هاي ترسناک عصبانيم بشه
ديگه واويلااااااااااا .انگار که دوتا ليزر تو چشماش بستن.آدم سنگکوپ ميکنه.

آخ دنيا... يادتِ چقدراز داداشت مي ترسيدم وتو هرهربه من ميخنديدي واز مهربونياش تعريف ميکردي.
چي کار کردي بامادنيا ؟؟چي کار کردي.....
برگشت ....ولي من هنوز تو فکر دنيا ،توي يه عالمِ ديگه بودم.
خودمم نمي دونستم که زل زدم بهش ودارم گذشته رومرور ميکنم .
باصداي دادش يه متر پريدم.
_ديدزدنت تموم شد.؟؟؟
از خجالت سرخ شدم ........
من تو فکر چي بودم واون تو فکر چي ......
سرمو انداختم پائين و خودم و روتخت جمع جور کردم.
_اگه تموم شد اجازه بديد تا براتون توضيح بدم اين عکسها چيه .بذار ازاول بهت بگم تا قشنگ برات جا بيفته .
تکيه شو به پنجرهءپشت سرش دادو دست به سينه شد.
_اون شب با حرفايي که زدي اونقدر ازدستت عصباني بودم که اگه جاويد چند دقيقه ديرتر مي اومد ،نفله شده بودي.جاويد نذاشت .
راستم ميگفت تو اين وسط کاره اي نبودي .
درسته که واسطهءبين دنيا ومحمد تو بودي،ولي درکل تو تقصير کار نبودي .
بخاطر همين جاويد نذاشت.
دلم براش میسوزه ....بيچاره چند سال بود که پي دنيا ميدوئيد .
نمي زاشت آب تو دلش تکون بخوره ،ولي اون داداش نامردت اومد ودنيا رو از مون جدا کرد .)
حسرت توي صداش دلم ولرزوند اخ دنيا، دنيا ،چي کار کردي باما ..
دوباره شده بود همون ببر زخمي که ميخواد تيکه پاره م کنه .
_قرار بود تا ماه ديگه عقدوعروسي بگيريم که دنيا ......
يه بغض نشست تو صداش .واقعا دلم بحالش سوخت .
حقش نبود... واقعا حق داريوشي که تو دار دنيا همين يه دونه خواهروداشت نبود .

ميدونستم چقدر دوستش داره.
اينو بارها وبارها از زبون دنيا شنيده بودم.
دنياهم دوستش داشت ولي عشق محمد بيشتر ازعلاقهءخواهر وبرادري بود.
دوباره غريد....................
_بعد از حرفاي جاويد به خودم اومدم .نه ...من آدم نامردي نبودم که تقاص برادرو از خواهرش بگيرم.
اونم از تويي که مثل خواهر نداشتهءدنيا بودي .
اونقدر دوستت داشت که هميشه ميگفت مريم از خواهرم به من نزديکترِ.
يه وقتهايي به شوخي ميگفت چي ميشد به جاي يه داداش بي معرفت يه خواهر مثل مريم داشتم .
نگاهش و صداش رنگ حسرت گرفت .چشمهاي منم باروني شد .آخ دنيا چي کار کردي باما....

_بعدازنيم ساعت که به جنازهءغرق خونت زل زدم به خودم اومدم .
دوربينو آوردمو اين عکسهارو ازت انداختم .زود ظاهرشون کردم و فرداش رسوندم به دست داداش جونت .
واقعا که عکسهاي شاهکاريِ... هرکي ببينه رد خورنداره.. باورش ميشه دختر توي عکس نفله شده.
محمد زنگ زدوزار زد که حداقل جنازه تو تحويلش بدم .
آخرش ديگه کم مونده بود دلم براش بسوزه.
ولي حرفم يکي بود ....خواهرمو گرفته بود پس خواهرشو ازش گرفتم .

مي خواستم همونجا بمونم ويه چند سالي نگهت دارم تا آبها از آسياب بيفته
محمدم قشنگ درد عذاب وجدان مرگ خواهرش ودرک کنه وبفهمه تو اين چند وقتِ چه زجري کشيدم .
ولي وقتي از خونه فرار کردي ...ديدم زبل تر از اوني هستي که فکرمي کردم ........
خونه رو گذاشتم براي فروش وتموم داروندارمو به جز خونهءپدري دلار کردم
از اون ورم برات پاسپورت وويزاي قلابي جور کردم ............
روزي که قائم شدي ر ويادت هست ..............شبش پرواز داشتيم .
تا اون موقع بيهوش بودي ولي وقتي ديدم ممکنه بازم در بري ريسک نکردم .
مي دوني که دکتراي داروسازي دارم.
يه مادهءمخدرو بي حس کننده توي نوشابت ريخته بودم که وقتي قاطي نوشابه ميشد مزشو متوجه نميشدي
بعد اونم اونقدر گيج وخماربودي که هر جاکه مي خواستم باهام ميومدي.

بيدار بودي ....ولي فرقي با يه جنازه نداشتي تموم مسيرو توي هپروت گذروندي .
قبل ازاينکه اينجا بيايم ،تموم نقدينگي مو جمع کردم تا اقامت امريکارو بگيريم
با سرمايه اي که آورده بودم وارد کار دارو شدم . اين آپارتمانم از قبل داشتم ......
........مي خواستم به عنوان کادوي عروسي بدم به دنيا.
دوباره شد همون شير غران ....انگار اون آدم قبلي رفت و داداش دوقلووشو با اخلاق گندش گذاشت جاي خودش.غريد؛
حالا مي يام سروقت تو .....تا الان نگهت داشتم ولي از اين به بعد آزادي ...
برق خوشحالي تو چشمام دوئيد.پوزخندي زدو گفت
_فقط به يه شرط ..................
برق خوشحالي تو جشمام دوئيد.پوزخندي زدو گفت
_فقط به يه شرط .......
باسر تائيد کردم.
_هيچ وقت وبه هيچ عنوان حق نداري محمد وببيني ياباهاش حرف بزني .هرچند اين دفعه به نفع من شده چون ،آقاموشه زبون سرکار خانومو خورده ....
وهرهر زدزير خنده .................
بي مروت خودش منو تواين هچل انداخته حالا پررو پرو داره به ريش نداشتهءمن ميخنده .
خندش يه دفعه ای بند اومد وزل زد تو چشمام از همو ن فاصله ام چهار ستون بدنم از نگاش لرزيد.
_محمد فکرميکنه تو مردي .پس بهتره که براش مرده باقي بموني .اگه بو ببرم به هرطريقي باهاش تماس گرفتي و فهميده که توزنده اي ،برمي گردم و کار ناتمومي رو که باهاش داشتم و،تموم مي کنم.
پس اگه واقعا داداش گلتو دوست داري ،فراموش کن که داداشي به نام محمد داشتي.
فکرم نکن که منو ميتوني دور بزني درسته که اين سرِدنيام ولي انقدر دور و ورم دوست ورفيق ريخته که محمد سر تکون بده ،خبردار بشم.
اين از اين ،ميريم سراغ گزينهءبعدي .......)

از پنجره جداشدو دوباره روي ميز عسلي مقابلم نشست .هنوز تو شک حرفاش بودم .
يعني ديگه هيچ وقت محمدو نمي ديدم؟؟
دلم گرفت ....اين چه سرنوشتيه که برامون رقم خورده.چي به سر محمد مياد ؟؟؟محمد من ،پشتو پناهم .خدايا چي کارکنم .؟؟اگه برم محمد وميکشه و اگه نرم خودم از دوريش دق ميکنم

_واما تو ،،،،،گفتم که آزادي ومي توني ازاينجا بري.
البته فکر نمي کنم که کسي رو اينجا داشته باشي .ولي به هرحال انتخاب با خودته تو دوتا راه بيشترنداري اول اينکه از اين جا بري ،...
که اگه از اين جا رفتي پشت سرتم نگاه نمي کني وفکر ميکني داريوش نامي مرده .
هرچند پاتو که بذاري از اين در بيرون چون جايي براي موندن وپولي براي زندگي کردن وغذا خريدن نداري ،مجبور ميشي به هر خفتي تن بدي .

بعد از يه مدت اگه که به تور آدماي ناتو ونامرد نخوري وبتوني باکلي سگ دوزدن وجون کندن يه پول وپله اي براي خودت جمع وجور کني و برگردي ايران ،،،
يه مکثي کردوادامه داد؛،،
_تازه برمي گردي سرجاي اولت ....چون پيش محمد يا هر کس ديگه اي که محمدو ميشناسه نمي توني بري ،پس بايد دنبال جا بگردي و بازم اگه ،اگه خيلي شانس بياري يه قرب يل واجاره کني و مثل يه سگ زندگيتو بگذروني .

تازه اينا درصورتيِ که تو دارودستهءقاچاقچيها و خونه هاي فساد وباند خريد وفروش اعضاي بدن انسان نيوفتي تاازت يه آشغال عوضي بسازن .
پس خوب فکراتو بکن چون اگه رفتي وپشيمون برگشتي قلم جفت پاهاتو خورد ميکنم .اینو توی گوشت فرو کن من آشغال توي خونم نگه نميدارم .
واما راه دوم ....
نيم نگاهي به من که از ترس آينده اي که ميگفت يه گوشه خودم رو جمع کرده بودم انداخت وادامه داد
_وراه دوم اينکه اينجا بموني .........
که البته شرايط خودشو داره ...اول اينکه اگه اينجا موندني شدي... براي جاي خواب ولباس وچيزهاي ديگه کارمي کني وزحمت ميکشي ...چون من پول مفت ندارم که خرج تو يکي رو بدم ودوم اينکه بدون اجازهءمن حتي آب هم نمي خوري .
من کاروانسرا باز نکردم که هر کاري بخواي توش انجام بدي .فکر مي کني اينجام ايرانِ وسرتو ميندازي پائين ومثل يه دختر ايرا

نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





سه شنبه 18 تير 1392برچسب:, |

 


سلااااااااااااام گوگولیا ب وبم خوش بیومدین نظر یادتون نره دوووووستون دارم راستی ی چیزی من عاشق رمان هستم واقعا با تمام وجودم رمان میخونم و تمام رمان های وبمو خوندم همشون قشنگن اگه بخونید عاشقشون میشین دیگه هرکی دوست داشت بگه تا لینکش کنم


رمان گلهای صورتی
رمان پرتگاه عشق
رمان آناهیتا
رمان سرنوشت را میتوان از سر نوشت
رمان می گل
رمان قرار نبود
رمان دنیا پس از دنیا
رمان نگاه مبهم تو
رمان وقتی که بد بودم
رمان عشق پاییزی
رمان در حسرت آغوش تو
رمان قلب های عاشق
رمان لجبازی با عشق
رمان یک عشق یک تنفر
رمان سکوت شیشه ای
رمان زیر پوست شهر
رمان مسافر عشق
رمان ناتاشا
رمان ز مثل زندگی
رمان رویای شیرین من
رمان پریچهر

 

 


تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان ¥¥رمان کده¥¥ و آدرس romankade2013.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





☻♥شیطونی های یه دختر خوشمل☻♥
ღღحس عشقღღ
دفتر عشق
جی پی اس موتور
جی پی اس مخفی خودرو

 

 

رمان گندم_18
رمان گندم_17
رمان گندم_16
رمان گندم_15
رمان گندم_14
رمان گندم_13
رمان گندم_12
رمان گندم_11
رمان گندم_10
رمان گندم_9
رمان گندم_8
رمان گندم_7
رمان گندم_6
رمان گندم_قسمت5
رمان گندم_قسمت4
رمان گندم_قسمت3
رمان گندم_قسمت2
رمان گندم_قسمت1
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان رویای شیرین من
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ز مثل زندگی
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان ناتاشا
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان مسافر عشق
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر
رمان زیر پوست شهر

 

 

RSS 2.0

فال حافظ

قالب های نازترین

جوک و اس ام اس

جدید ترین سایت عکس

زیباترین سایت ایرانی

نازترین عکسهای ایرانی

بهترین سرویس وبلاگ دهی



نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:





آمار وب سایت:  

بازدید امروز :
بازدید دیروز :
بازدید هفته :
بازدید ماه :
بازدید کل :
تعداد مطالب : 188
تعداد نظرات : 32
تعداد آنلاین : 1


کد حرکت متن دنبال موس دریافت کد خداحافظی

کد حرکت متن دنبال موس